میرم استقبال پاییز
پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۰۰ ب.ظ
سابینا_هنرمند نقاش و دوست توما_زندگی را((سبک))می خواهد و ((هیچ چیز را زیباتر از به سوی نامعلوم رفتن نمی داند)).او از هر چه رنگ تعلق پذیرد،گریزان است،نمی خواهد در صف بماند و در آن هم نخواهد ماند!و هیچوقت با این آدم ها و با این کلمه ها در صف نخواهد ماند
ترزا تاب تحمل این نگاه را نداشت.این نگاه تقریبا او را هراسان ساخت.کارنین(سگ) هرگز این طور به توما نگاه نمی کرد و فقط به او این گونه می نگریست.اما هرگز این چنین حدت و شدتی را تا به حال در نگاه او مشاهده نکرده بود.این نگاهی محزون و ناامید نبود.این نگاه مالامال از یک صداقت و سادگی فوق العاده و تحمل ناپذیر بود.این نگاه یک پرسش سیری ناپذیر در خود داشت.کارنین در تمامی عمرش گوش به پاسخ ترزاه داده بود و اکنون به او می فهماند(با اصراری باز هم بیشتر از گذشته)که همیشه آماده است تا حقیقت را از زبان او بشنود....
قسمتهایی از مقدمه و متن کتاب(بار هستی)اثرمیلان کوندرا
مدتها بود اینطور یه دفعه یه کتاب330 صفحه ایو قورت نداده بودم
ممنونم از کسی که شرایط مطالعه مجددو برای من و خانواده ام فراهم کرد
------------------------------------------------------------------------
یه جایی،یه وقتی تو دست یه مجید نامیو میگیری و اونو از حبس کشیدن بخاطر گناه نکرده نجات میدی و بعد یه جای دیگه و یه وقت دیگه یه مجید دیگه میاد دست پسر تورو میگیره و از بلاتکلیفی نجات میده
ظاهرا راست میگن دنیا حساب دو دو تا چهار تاس
ممنونم از خدایی که حواسش به همه چیز هست
----------------------------------------------------------------------
دارم میرم استقبال پاییز
ترزا تاب تحمل این نگاه را نداشت.این نگاه تقریبا او را هراسان ساخت.کارنین(سگ) هرگز این طور به توما نگاه نمی کرد و فقط به او این گونه می نگریست.اما هرگز این چنین حدت و شدتی را تا به حال در نگاه او مشاهده نکرده بود.این نگاهی محزون و ناامید نبود.این نگاه مالامال از یک صداقت و سادگی فوق العاده و تحمل ناپذیر بود.این نگاه یک پرسش سیری ناپذیر در خود داشت.کارنین در تمامی عمرش گوش به پاسخ ترزاه داده بود و اکنون به او می فهماند(با اصراری باز هم بیشتر از گذشته)که همیشه آماده است تا حقیقت را از زبان او بشنود....
قسمتهایی از مقدمه و متن کتاب(بار هستی)اثرمیلان کوندرا
مدتها بود اینطور یه دفعه یه کتاب330 صفحه ایو قورت نداده بودم
ممنونم از کسی که شرایط مطالعه مجددو برای من و خانواده ام فراهم کرد
------------------------------------------------------------------------
یه جایی،یه وقتی تو دست یه مجید نامیو میگیری و اونو از حبس کشیدن بخاطر گناه نکرده نجات میدی و بعد یه جای دیگه و یه وقت دیگه یه مجید دیگه میاد دست پسر تورو میگیره و از بلاتکلیفی نجات میده
ظاهرا راست میگن دنیا حساب دو دو تا چهار تاس
ممنونم از خدایی که حواسش به همه چیز هست
----------------------------------------------------------------------
دارم میرم استقبال پاییز
۹۱/۰۶/۱۶