به عشق نون پنیر ،پامو میذارم رو پدال گازو میرم یه سنگگ میگیرمو میام خونه...وقتی میرسم بالا یادم میفته پنیر نداریم.پنیری که معمولا ما مصرف میکنیم محل فروشش وسط شهره و یه کم قیمتش بالاست...با خودم میگم این دفعه رو از نوع بسته ای میگیرم که تو هزینه ها هم ی کوچلو صرفه جویی بشه(اگرچه از طرفیم میدونم مصرف غذاهای بسته بندی انقد مضر هست که گرونتر از همون پنیر باز برام تموم بشه)
عشق به خوردن نون پنیر انقد زیاد هست که مجبورم کنه دوباره پله هارو بیام پایینو بزنم بیرون
میرم یکی از این سوپرمارکتهای نزدیک خونه....دارم کارتو میکشمو که یکی از این کارگرای شهرداری با اون اونیفورم خاصی که به تن داره میاد داخل.از فروشنده میپرسه رب های ارزونتون کجاست،فروشنده ی جواب سربالا و پیرمرد میره طرف قفسه ها...با خودم میگم بازم همون داستان همیشگی....
خریدم تموم شد میرم که سوار ماشین بشم که بیام خونه اما......خرید یه بسته بیسکویتو بهونه میکنم میرم طرف غزفه هایی که پیرمرد رفته بود.تا منو میبینه میگه دخترم قیمت روشو بخون ببین کدوم ارزونتره(با یه حالت شرمندگی و خجالت که دلم میخاست اون لحظه بمیرم و نبینم)....
قیمتارو براش میخونم و بهش توضیح میدم صابون بسته بندی بخاطر بسته ای که داره گرونتره و هر دو تولید یه کارخونه اس...احساس شرمندگیش داره خفه ام میکنه....سریع ازش دور میشم که راحت باشه...پای صندوق کمی معطل میشم بخاطر مشتریا...پیر مرد میاد پای صندوقو تو شلوغی به فروشنده میگه من بعدا میام پیشم پول کمه.....میزنه بیرون،از پشت شیشه میبینم که ی رب و ی بسته صابون برداشته...میذارم که دور بشه...به فروشنده میگم خرید اون اقارو با من حساب کنید.... چند لحظه با تعجب نگام میکنه بعد ک متوجه قضیه میشه،میگه خجالت نمیکشه ماهی دو تومن حقوقشه میاد دزدی میکنه.........بش میگم کاش منم میتونستم مثل تو فکر کنم....مهندس مملکتش به زور دو تومن حقوق میگیره ...میگه خوب به اندازه گلیمش پاشو دراز کنه....ازش میپرسم مادر شدی،میگه نه.......بش میگم مطمنی جای اون بودی اینکارو نمیکردی؟.....اون یقیننا پدر ی خانواده اس.....حوصله بحث ندارم....میزنم بیرون و تو راه غبطه میخورم به طرز فکرش به احساسی که نداره به لبخندش که تمام بیخیالیای دنیا رو داره،با خودم میگم احتمالا بزرگترین غصه ی این آدم همون بینی بزرگش بوده که الان عمل کرده و راحت شده
دیگه گرسنه ام نیست..... دلم نون پنیره بسته ای رو هم دیگه نمیخاد.........ولی سر درد هنوز ادامه داره انقدر ادامه دار که دردش به دلم به روحم به تمام وجودم رخنه میکنه ،صورتم خیسه.....دلم الان دیگه فقط خواب میخاد،یه خواب بی دغدغه که توش مثل اونفروشنده، هیچی نبینم و هیچی نشنوم