دلمشغولی های من

زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

تموم شد....درس و امتحانو میگم...آخرین ترم ،آخرین امتحان

انگار همین دیروز بود تو صفحه فیس بوکم خبر قبولیم تو دانشگاه پیام نورو  با خوشجالی فریاد کشیدم،و یادمه کلی هم لایک خوردم.....  بخاطر درسام صفحه امو دی اکتیو کردم و به خودم قول دادم تا درسم تموم نشه صفحه امو اکتیو نمیکنم،راستش درسم در مقطع کارشناسی تموم شد اما از شما چه پنهون ،ارشد ،دانشگاه سراسری  مجاز شدم با اجازه اتون،و پاییز روز از نو و روزی از نو.....نه ،ناشکر نیستم و یادم هم نرفته قبولی ارشد اونم تو دانشگاه سراسری یکی از آرزوهای بزرگم بود،اما آدمیزاده دیگه،زود از تب و تاب میفته

 جا داره از خانواده ام بخاطر همراهیشون و رعایت حالم و از دوست خوبم شهریار ،بخاطر حوصله زیادش بابت تهیه  نمونه سوالاتم تو این چهارسال اخیر تشکر کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۰
مژگان یوسف پور
 اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ ،بیرون را تماشا کن

دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار
همین‌جا در کویر خویش، مروارید پیدا کن

چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن

من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن

خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن

 فاضل

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۷:۱۲
مژگان یوسف پور
اولین رکاب سال جدید

لوکیشن:سد حسن ابدال

 

رکاب میزنم پس هنوز نفس میکشم

رکاب میزنم پس هنوز هستم

رکاب میزنم پس هنوز میبینم

رکاب میزنم پس هنوز میشنوم

رکاب میزنم پس هنوز بهارو میفهمم،بهارو حس میکنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اولین برنامه تمرین تکنیک های غارنوردی در غار(غار گلجیک)

 

تمرین در طبیعت(آیه قیه سی)

دوستان مهربان

پوزش میخام از بعضی از دوستان که عکسشون نیست.در جریانید که عکسا پرید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۳۸
مژگان یوسف پور

 

 

هر کجا هستم باشم

اسمان مال من است

پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است.

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت؟

 

 

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق.

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

 دیدنش به دلم زندگی میبخشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۷
مژگان یوسف پور
 

 

خیلی وقت بود این وقت صبح واسه کوه رفتن بیدار نشده بودم.یه جور لجبازی با خودم که ثابت  کنم کار نشد نداره،اگر بخای میشه

 

 کاش هیچوقت لبخند لباتونو ترک نکنه.جای یکی دو نفر تو این عکس خالیه

 آی چسبید این املت کوهی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۵
مژگان یوسف پور
دوس داشتنی هستن،مهربون،پر از عشق...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۳ ، ۱۶:۵۱
مژگان یوسف پور

عمق جنگل شفت،من،تو،حافظ...


صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم

....

































پی نوشت:گزارش کامل وبلاگ روزهای برفی تو لینکام
پی نوشت:هرآرزویی،هر لذتی،هر رنجی،هر عشقی،هر رفتنی،هر سفری...یه روزی،یه جایی تموم میشه،اما ایکاش همه چیز خوب تموم بشه و در نهایت تنها چیزی که به جا میمونه خاطرات خوبش باشه.
پی نوشت:نیما و حبیبه ممنونم ازتون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۷:۴۲
مژگان یوسف پور
 

یه رکاب تک نفره ی سه شنبه ای(گاوازنگ)

 پیاده روی سد کردآباد در منطقه طارم

 

 

 پیش به سوی چره نو(روستایی در اطراف زنجان)

 

 

 چرا وقتی میگم دوچرخه ام دلش قله میخاست میخندی؟بردمش اون بالا که همه شهر زیر پاهاش باشه

 

 

 

 

 

 

 ممنونم از همراهیتون.و از کمک مستر شهریار

 

 

 

 

 

این پست رو تقدیم میکنم به دوست عزیزم آرام و پسر دوست داشتنیش حسن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۳ ، ۲۰:۵۳
مژگان یوسف پور

یک بالکن پر از گلای یادگاری مادرتو داشته باشی....

 

 

مراسم رب گیری و بوی غلیظ نوستالزی رو داشته باشی.....

رکاب عصرای مخملی پاییزتو داشته باشی...

یه دل خالی از کینه و حسادت داشته باشی...یه چند تا دوست خوب داشته باشی(از اون نوع دوستایی که هیچوقت پشتتو خالی نمیکنن)....بچه و همسر سالم داشته باشی....همچین سه چهارتا غصه ریز و درشتم داشته باشی....گهگاهی هق هق گریه و قهقه خنده هم داشته باشی.....زندگی مگه چیزی غیر از ایناست؟

سخت نگیریم،زندگی خیلی کوتاهه

پی نوشت:رب کشیدن تو یه بالکن فسقلی خونه اپارتمانی سخته ولی وقتی سلامت خانواده براتون مهم باشه این زحمت رو به جون میخرید.لطفا تا جایی که میتونید از رب ها و مواد غذایی بسته بندی شده کنسروی استفاده نکنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۲
مژگان یوسف پور
از ساعت هشت صب بی وقفه تو کلاس بودم،سر دردر بدی دارم،فکر کنم از گرسنگی باشه...با خودم فکر میکردم چه زود این اجسام کتونی تمام سوراخ سمبه های مغزمو پر کرده که همچین سر دردی گرفتم...

به عشق نون پنیر ،پامو میذارم رو پدال گازو میرم یه سنگگ میگیرمو میام خونه...وقتی میرسم بالا یادم میفته پنیر نداریم.پنیری که معمولا ما مصرف میکنیم محل فروشش وسط شهره و یه کم قیمتش بالاست...با خودم میگم این دفعه رو از نوع بسته ای میگیرم که تو هزینه ها هم ی کوچلو صرفه جویی بشه(اگرچه از طرفیم میدونم مصرف غذاهای بسته بندی انقد مضر هست که گرونتر از همون پنیر باز برام تموم بشه)

عشق به خوردن نون پنیر انقد زیاد هست که مجبورم کنه دوباره پله هارو بیام پایینو بزنم بیرون

میرم یکی از این سوپرمارکتهای نزدیک خونه....دارم کارتو میکشمو که یکی از این کارگرای شهرداری با اون اونیفورم خاصی که به تن داره میاد داخل.از فروشنده میپرسه رب های ارزونتون کجاست،فروشنده ی جواب سربالا و پیرمرد میره طرف قفسه ها...با خودم میگم بازم همون داستان همیشگی....

خریدم تموم شد میرم که سوار ماشین بشم که بیام خونه اما......خرید یه بسته بیسکویتو بهونه میکنم میرم طرف غزفه هایی که پیرمرد رفته بود.تا منو میبینه میگه دخترم قیمت روشو بخون ببین کدوم ارزونتره(با یه حالت شرمندگی و خجالت که دلم میخاست اون لحظه بمیرم و نبینم)....

قیمتارو براش میخونم و بهش توضیح میدم صابون بسته بندی بخاطر بسته ای که داره گرونتره و هر دو تولید یه کارخونه اس...احساس شرمندگیش داره خفه ام میکنه....سریع ازش دور میشم که راحت باشه...پای صندوق کمی معطل میشم بخاطر مشتریا...پیر مرد میاد پای صندوقو تو شلوغی به فروشنده میگه من بعدا میام پیشم پول کمه.....میزنه بیرون،از پشت شیشه میبینم که ی رب و ی بسته صابون برداشته...میذارم که دور بشه...به فروشنده میگم خرید اون اقارو با من حساب کنید.... چند لحظه با تعجب نگام میکنه بعد ک متوجه قضیه میشه،میگه خجالت نمیکشه ماهی دو تومن حقوقشه میاد دزدی میکنه.........بش میگم کاش منم میتونستم مثل تو فکر کنم....مهندس مملکتش به زور دو تومن حقوق میگیره ...میگه خوب به اندازه گلیمش پاشو دراز کنه....ازش میپرسم مادر شدی،میگه نه.......بش میگم مطمنی جای اون بودی اینکارو نمیکردی؟.....اون یقیننا پدر ی خانواده اس.....حوصله بحث ندارم....میزنم بیرون و تو راه غبطه میخورم به طرز فکرش به احساسی که نداره به لبخندش که تمام بیخیالیای دنیا رو داره،با خودم میگم احتمالا بزرگترین غصه ی این آدم همون بینی بزرگش بوده که الان عمل کرده و راحت شده

دیگه گرسنه ام نیست..... دلم نون پنیره بسته ای رو هم دیگه نمیخاد.........ولی سر درد هنوز ادامه داره  انقدر ادامه دار که دردش به دلم به روحم به تمام وجودم رخنه میکنه ،صورتم خیسه.....دلم الان دیگه فقط خواب میخاد،یه خواب بی دغدغه که توش مثل اونفروشنده، هیچی نبینم و هیچی نشنوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۲۰
مژگان یوسف پور
گلچینی از طرحای مجله هنری ژوان

کدوم جمله یا طرح رو بیشتر دوست دارید؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۰
مژگان یوسف پور

 

شاید حرف زدن از روزای کوتاه پاییزو قهوه های تلخ عصرگاهیش، خیلی زود باشه،ولی به عشق اومدنش این روزای گرم و طولانی و کشدارو دارم سپری میکنم

با اومدن پاییز بر دیوارهای اتاقم هزاران پنجره خواهد رویید

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۴
مژگان یوسف پور

 

 

نشستم جلو پنجره،باد میپیچه تو موهام...چه حس خوبی...

شاید این حس تنها چیز به جا مانده از گذشته اس

و چه زود فراموش شدن همه حس های خوب من

و چه زود فراموش خواهد شد حس نوازش باد به روی موهای پریشونم

چه دنیای ناپایداری خداوندا

همه چیز یک روز با تمام گستردگی در مقابل چشمان توست

و روز دیگر هیچ و دیگر هیچ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۳۳
مژگان یوسف پور

شب مانی در سبزه میدان،منطقه ای با صفا در شهر طارم،با امکانات رفاهی آندیا گشت

حتما سفر با این تور گردشگری تجربه کنید،خالی از لطف نیست

 

 

مراسم آب بازی بچه ها

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۵:۴۹
مژگان یوسف پور

زمان نمی ایستد و لحظه ها میروند قدر زندگی و باهم بودن را بیشتر بدانیم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۲۱
مژگان یوسف پور