فاضل
لوکیشن:سد حسن ابدال
رکاب میزنم پس هنوز نفس میکشم
رکاب میزنم پس هنوز هستم
رکاب میزنم پس هنوز میبینم
رکاب میزنم پس هنوز میشنوم
رکاب میزنم پس هنوز بهارو میفهمم،بهارو حس میکنم
اولین برنامه تمرین تکنیک های غارنوردی در غار(غار گلجیک)
تمرین در طبیعت(آیه قیه سی)
دوستان مهربان
پوزش میخام از بعضی از دوستان که عکسشون نیست.در جریانید که عکسا پرید
هر کجا هستم باشم
اسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
دیدنش به دلم زندگی میبخشه
خیلی وقت بود این وقت صبح واسه کوه رفتن بیدار نشده بودم.یه جور لجبازی با خودم که ثابت کنم کار نشد نداره،اگر بخای میشه
کاش هیچوقت لبخند لباتونو ترک نکنه.جای یکی دو نفر تو این عکس خالیه
آی چسبید این املت کوهی
عمق جنگل شفت،من،تو،حافظ...
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
....
یه رکاب تک نفره ی سه شنبه ای(گاوازنگ)
پیاده روی سد کردآباد در منطقه طارم
پیش به سوی چره نو(روستایی در اطراف زنجان)
چرا وقتی میگم دوچرخه ام دلش قله میخاست میخندی؟بردمش اون بالا که همه شهر زیر پاهاش باشه
ممنونم از همراهیتون.و از کمک مستر شهریار
این پست رو تقدیم میکنم به دوست عزیزم آرام و پسر دوست داشتنیش حسن
یک بالکن پر از گلای یادگاری مادرتو داشته باشی....
مراسم رب گیری و بوی غلیظ نوستالزی رو داشته باشی.....
رکاب عصرای مخملی پاییزتو داشته باشی...
یه دل خالی از کینه و حسادت داشته باشی...یه چند تا دوست خوب داشته باشی(از اون نوع دوستایی که هیچوقت پشتتو خالی نمیکنن)....بچه و همسر سالم داشته باشی....همچین سه چهارتا غصه ریز و درشتم داشته باشی....گهگاهی هق هق گریه و قهقه خنده هم داشته باشی.....زندگی مگه چیزی غیر از ایناست؟
سخت نگیریم،زندگی خیلی کوتاهه
پی نوشت:رب کشیدن تو یه بالکن فسقلی خونه اپارتمانی سخته ولی وقتی سلامت خانواده براتون مهم باشه این زحمت رو به جون میخرید.لطفا تا جایی که میتونید از رب ها و مواد غذایی بسته بندی شده کنسروی استفاده نکنید
به عشق نون پنیر ،پامو میذارم رو پدال گازو میرم یه سنگگ میگیرمو میام خونه...وقتی میرسم بالا یادم میفته پنیر نداریم.پنیری که معمولا ما مصرف میکنیم محل فروشش وسط شهره و یه کم قیمتش بالاست...با خودم میگم این دفعه رو از نوع بسته ای میگیرم که تو هزینه ها هم ی کوچلو صرفه جویی بشه(اگرچه از طرفیم میدونم مصرف غذاهای بسته بندی انقد مضر هست که گرونتر از همون پنیر باز برام تموم بشه)
عشق به خوردن نون پنیر انقد زیاد هست که مجبورم کنه دوباره پله هارو بیام پایینو بزنم بیرون
میرم یکی از این سوپرمارکتهای نزدیک خونه....دارم کارتو میکشمو که یکی از این کارگرای شهرداری با اون اونیفورم خاصی که به تن داره میاد داخل.از فروشنده میپرسه رب های ارزونتون کجاست،فروشنده ی جواب سربالا و پیرمرد میره طرف قفسه ها...با خودم میگم بازم همون داستان همیشگی....
خریدم تموم شد میرم که سوار ماشین بشم که بیام خونه اما......خرید یه بسته بیسکویتو بهونه میکنم میرم طرف غزفه هایی که پیرمرد رفته بود.تا منو میبینه میگه دخترم قیمت روشو بخون ببین کدوم ارزونتره(با یه حالت شرمندگی و خجالت که دلم میخاست اون لحظه بمیرم و نبینم)....
قیمتارو براش میخونم و بهش توضیح میدم صابون بسته بندی بخاطر بسته ای که داره گرونتره و هر دو تولید یه کارخونه اس...احساس شرمندگیش داره خفه ام میکنه....سریع ازش دور میشم که راحت باشه...پای صندوق کمی معطل میشم بخاطر مشتریا...پیر مرد میاد پای صندوقو تو شلوغی به فروشنده میگه من بعدا میام پیشم پول کمه.....میزنه بیرون،از پشت شیشه میبینم که ی رب و ی بسته صابون برداشته...میذارم که دور بشه...به فروشنده میگم خرید اون اقارو با من حساب کنید.... چند لحظه با تعجب نگام میکنه بعد ک متوجه قضیه میشه،میگه خجالت نمیکشه ماهی دو تومن حقوقشه میاد دزدی میکنه.........بش میگم کاش منم میتونستم مثل تو فکر کنم....مهندس مملکتش به زور دو تومن حقوق میگیره ...میگه خوب به اندازه گلیمش پاشو دراز کنه....ازش میپرسم مادر شدی،میگه نه.......بش میگم مطمنی جای اون بودی اینکارو نمیکردی؟.....اون یقیننا پدر ی خانواده اس.....حوصله بحث ندارم....میزنم بیرون و تو راه غبطه میخورم به طرز فکرش به احساسی که نداره به لبخندش که تمام بیخیالیای دنیا رو داره،با خودم میگم احتمالا بزرگترین غصه ی این آدم همون بینی بزرگش بوده که الان عمل کرده و راحت شده
دیگه گرسنه ام نیست..... دلم نون پنیره بسته ای رو هم دیگه نمیخاد.........ولی سر درد هنوز ادامه داره انقدر ادامه دار که دردش به دلم به روحم به تمام وجودم رخنه میکنه ،صورتم خیسه.....دلم الان دیگه فقط خواب میخاد،یه خواب بی دغدغه که توش مثل اونفروشنده، هیچی نبینم و هیچی نشنوم
کدوم جمله یا طرح رو بیشتر دوست دارید؟
شاید حرف زدن از روزای کوتاه پاییزو قهوه های تلخ عصرگاهیش، خیلی زود باشه،ولی به عشق اومدنش این روزای گرم و طولانی و کشدارو دارم سپری میکنم
با اومدن پاییز بر دیوارهای اتاقم هزاران پنجره خواهد رویید
نشستم جلو پنجره،باد میپیچه تو موهام...چه حس خوبی...
شاید این حس تنها چیز به جا مانده از گذشته اس
و چه زود فراموش شدن همه حس های خوب من
و چه زود فراموش خواهد شد حس نوازش باد به روی موهای پریشونم
چه دنیای ناپایداری خداوندا
همه چیز یک روز با تمام گستردگی در مقابل چشمان توست
و روز دیگر هیچ و دیگر هیچ
شب مانی در سبزه میدان،منطقه ای با صفا در شهر طارم،با امکانات رفاهی آندیا گشت
حتما سفر با این تور گردشگری تجربه کنید،خالی از لطف نیست
مراسم آب بازی بچه ها
زمان نمی ایستد و لحظه ها میروند قدر زندگی و باهم بودن را بیشتر بدانیم